پنجه ی خورشید رخشان دست تو
لب به لب دل ها به شوقش دست بوس
پا به پا در دام چشمانش به بند
آبشاران در حضورش سر به زیر
کوهساران از وجودش سربلند
دشت ها از هرم نامش شهله ور
شهرها محض رضایش در سفر
از دلِ تنگ هرمز تا خزر
از تن تبدارِ کارون تا سهند
کام نیشابور از او شهریار
طوس از شاهی نامش برقرار
سبز از بوی عبورش سبزوار
خرم از عطر عبای بیرجند
ای به دشت سینه ها باران مهر
قطره قطره چشمه چشمه رود رود
ای به شعر تازه ام تن پوش سحر
واژه واژه جمله جمله بند بند
ای که بی تو روز تار و شب خموش
خاک تشنه ابرها آتش فروش
شهر سرد و مردمانش مار دوش
کوچه غمگین و خیابان دردمند
تا خراسان جلوه گاه عشق توست
آسمان ها دور نامش در طواف
تا تو ضامن می شوی با پای خود
آهوان نوبت به نوبت در کمند
پنجه ی خورشید رخشان دست تو
آه ای شش روز خلقت مست تو
هستی هفت آسمان از هست تو
شوق سرگشتن به خاکت تا به چند
ابرم وباران اشک باره
کوهم و دامن به دامن داغدار
مهربانی که دخیلم را بگیر
بر ضریح نقره ی عشقت ببند
** عبذالله روا **